گل نوشکفته است و سرو روان

از کتاب: دیوان عنصری بلخی ، بخش قصاید ، قصیده
گل نوشکفته است و سرو روان

برآمیخته مهر او با روان

خرد چهره ی او نگارد به دل

که دل مهر او باز بندد به جان

اگر بنگری سوی رخسار او

بروید به چشم اندرت ارغوان

به من گر به انگشت اشارت کنی

ز ناخنت بیرون دمد زعفران

به از شکرش لفظ شکرشکن

به از عنبرش زلف عنبر فشان

اگر نام پیچیده زلفش بری

پر از مشک یابی تو کام و دهان

وگر وصف گویی ز شیرین لبش

روان گرددت انگبین بر زبان

وگر نیست خواهی که هستی شود

ببینش چو بندد کمر بر میان

نگارست گویی میان سپاه

نگاری چو آراسته بوستان

چه سود از نگار سپاهی تو را

سخن را به مدح سپهبد رسان

خداوند علم و خداوند عدل

خداوند ایمان و یمن و امان

ملک نصر بن ناصر الدین کزو

قوی گشت فرهنگ و دولت جوان

طبایع ز حزمش بود بی خلل

زمانه به عزمش زند داستان

بدی به ز نیکی در اعدای او

کژی بهتر از راستی در کمان

ادب را به رسمش کنند اقتراح

خرد را به رایش کنند امتحان

چنان کآسمانست در همتش

جهان همچنانست در آسمان

بزرگیش را در جهان جای نیست

که پر گشت از آثار نیکش جهان

اگر عکس تیغش در افتد به پیل

به جوش آیدش مغز در استخوان

ابا ضربت و زور بازوی او

چه ضایع تر از درع و بر گستوان

ز پیکار او شد همه مرغزار

سراسر در و دشت هندوستان

رگ بدسگالان درو جوی خون

پی بت پرستان درو خیزران

بدان مرکب فرخش ننگری

که ساکن یقین است و جنبان گمان

چو باد است و زو بر هوا بار نه

چو کوه است و بر خاک بار گران

چرا کوه را باد باشد نقاب

چرا باد را کوه دارد عنان

ز تیزی تو گویی مکان گیر نیست

که بر لامکان گیر گیرد مکان

اگر نیستی عرض او نیستی

سخن گفتن عقل را ترجمان

اگر سیرت او نبودی ز فضل

همه رمز بودی نبودی بیان

کسی رایگان چیز ندهد به کس

همی جود او زر دهد رایگان

بساط زمین شد مسخر ز بس

که راندند زوّار او کاروان

نشاید بد اندر جهان نعمتی

که از داغ جودش ندارد نشان

پسندیدنش هست سودی بزرگ

به هر دو جهان ناپسندش زیان

ایا پاکدین شاه دانش گزین

ز دین تو اهل هوی را هوان

جهان بی تو تاراج اهریمن است

رمه گرک درّد چو نبود شبان

بزرگی و شاهی مثل آتش است

از آتش تو نوری و جز تو دخان

همی تا فصول طبایع ز سال

تموز و دی است و بهار و خزان

بمان تا زمین است شاه زمین

بزی تا زمان است فخر زمان

به نیکی بکوش و به همت برس

به شادی بباش و به رادی بمان

همایون و فرخنده بادات عید

عدو مستمند و ولی کامران

تو از قدرت ایزدی بر زمین

همی باش بر قدرتت جاودان