توئی خلاصهٔ اعیان و زبدهٔ آفاق
توئی خلاصهٔ اعیان و زبدهٔ آفاق
توئی بعالم صورت ز روی معنی طاق
برنگ نقش تو آموده محفل تقبید
ببوی معنیت آماده خلوت اطلاق
بحسن خویش نگاهی که در جهان ظهور
خطاب احسن تقویم داری از خلاق
بفکر باطن اگر غنچه سان نه ئی مشغول
چو گل چه پرده گشاید ز دانش اوراق
اگر نه آینه ات مهر بی زوال دل است
چو ماه نیست کمال تو بی کمین محاق
نفس فروکش و پرهیز کن ز بحث و جدال
که ایمنست نواهای خامشان ز خناق
ز روی قدر توئی صدر این کشیده بساط
توئی بنور شرف شمع این بلند رواق
تو خواه وصل گزین خواه در فراق نشین
که داده اند بدستت عنان وصل و فراق
فراق چیست قیود طلسم و هم و گمان
کدام وصل حضور جهان انس و وفاق
سبکروان بمیان دامن طلب بستند
فسردنت بچه مطلب گشوده است نطاق
چه مظهری که فلک با هزار چشم نجوم
در انتظار تو شام است تا سحر مشتاق
بساط آینه ات جلوه گاه یگرنگیست
ندانم اینهمه بهر چه گشته ئی زراق
جهان قدس بیکتائی تو خورده قسم
تو بیخبر ز چه افتاده ئی بکوی نفاق
نشاید از صفتت جز محامد اوصاف
نزیبد از چمنت جز طراوت اخلاق
ازان ز چاشنی ذوق عشق بیخبری
که لذت هوست بسته است راه مذاق
ز سر کشیست تب جهل در طبیعت تو
چو شعله ئی که نباشد گریزش از احراق
تواضع تو ز طبع درشت کینه وریست
بود کمینگهٔ آتش خمیدن چقماق
ز درد تا نزنی چنگ دل بپرده عشق
چسان اثر کندت سوز نالهٔ عشاق
ز چاه چار طبیعت اگر برون آئی
کنند می سپرت دستگاه هفت رواق
بجیب خویش چو گرداب غوطه زن وانگاه
چو موج وانگر این بحر را فرو ترساق
ز جهل تست که آگه نهٔ ز معنی خویش
و گرنه از همه آفاق برتری برتر