در آمدن امیر طاهر اندر شهر و گرفتن ولایت
پس دیر گاه برنیامد تا امیر طاهر سپاه و سرهنگان و عیاران و غوغاء شهر جمع کرد و به پای حصار طاق شد و حرب فرو گرفتند و منجنیق ها از زیر و زبر بر کار کردند، بی هیج حشمت و محابا: باز امیر طاهر پس از مدتی ز آنجا بازگشت و به شهر آمد و رسولان اندر میان ایستادند و صلح گردند، و امیر خلف همه خواص خویش را پیش او فرستاد، تا خدمت ها کردند، وامیر طاهر فریفته گشت،تا برخاست با گروهی اندک[که پیش پدر شود] و کسانی که گستاخ بودند گفتند: نیاید شد که امیر خلف مکارست ومحنت او را دریافته است، و فرزند تو مانده ای ، نباید که خطاء[ی] رود و مادت این ملکت و دولت ازین خاندان به سبب کینه کشیدن او منقطع گردد، چه کس که دولت از او بگردد او را راه هاء کژ نماید تا آن ملکت و
دولت برود: امیر طاهر فرمان نکرد و بر(۱) گروهی اندک برفت، و به پای حصار فرود آمد و به پدر کس فرستاد که اینک من آمدم ، و بر نشست و به در حصار شد، پدر چون او را بدید از دور، هم از آنجا فرود و پیاده شد، و تتبوی مهتر و تتبوی کهتر دو زنگی بودند از مبارزان، امیر خلف هر دو را از پس در حصارِ متواری کرده بود که چون من او را
اندر برگیرم[و گویم] که الحمد الله ، شما بیرون آئید و با من یاری کنید تا او را اندر حصار آرام: امیر طاهر چون پدر را پیاده دید و شکوه پدری در دل او بود، از اسب فرو جست و زمین بوسه داد و سبک فراز وی شد، و پدر او را اندر برگرفت و الحمد الله بگفت: تتبویان بیرون جستند و او را محکم کردند که هیچ سلاح با وی نبود وبه دل هیچ غش نداشت و عهد ها گرفته بود و سوگندان خورده، و امیرخلف هم عهد کرده بود و سوگندان مغلظّه خورده، اما خلاف کرد و او را بر قلعه برد و بند بر نهاد و سپاه که برو بودند به هزیمت به قصبه آمدند و او رحمه الله علیه اندران بند فرمان یافت- روز دوشنبه بود چهار روز گذشته از جمادی الاولی سنۀ اثنی و تسعین و ثلثمائه – و تمام شدن و گذشتن آل عمرو ویعقوب اندرین روز بود، که هنوز پس از آن هیچ کس را از یشان دولت [نبوده است] و ایزد- تعالی – داند هرکه باشد:ومردمان سیستان و سپاه طاهر وعیاران، شهر حصار گرفتند و از بیم امیر خلف شعار سلطان محمود سلطان پیدا کردند و بانگ محمود کردند(٢)