ناحور بن ساروغ

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲
03 February 0880

ناحور بجای پدرش بود تا انکه در زمانش بت پرستی بسیار شد و خدا زمین را فرمود تا بر آنها سخت لرزید و بتهادر افتادند لیکم انها بزمین لرزه اعتنائی نکردند و دو باره بتهائی را بجای انها قرار دادند و در زمان ناحور جادوگری و غییب گوئی و فال زنی آشکار گردید و مردم فرزندان خود را برای شیاطین ذبح کردند و پیمانه ها و میزانها بر قرار گشت . وزندگانی ناحور صدو چهل و هشت سال بود و جبار های زمان  او قوم عاد بن عوض بن ارم بن سام بن نوح بودند که در شهر ها پراگنده گشتند و منزلهای شان در میان بالاهای حضرموت تا وادیها نجران بود پس تبهکاری و سرکشی کردند خدای متعال هود[ بن عبدالله بن رباح بن] خلود بن عاد بن عوض بن ارم بن سام بن نوح را مبعوث فرمود و او عاد را بعبادت و اطاعت پروردگار و دوری از محرمات دعوت میکرد و انها تکذیبش نمودند تا خدا سه سال باران از انان باز گرفت پس کسانی از خود را بسوی کعبه فرستاد تا برای انها از خدا باران بخواهند و انها چهل روز بطواف کعبه و مراسم زیارت ان مشغول بودند سپس دو ابر برسر انها بر آمد یکی سفید که در ان باران و رحمت بود و دیگری [سیاه] که عذاب و گرفتاری داشت و آوازی شنیدند که آنها را ندا میداد: هر کدام را میخواهید بر گزینید و گفتند سیاه را بر گزیدیم پس انها را فرا گرفت و چون نزدیک شهرها رسیدند هود بآنها گفت در این ابر دامن بر سر شما گسترده است عذاب است و انها گفتند : «عارض ممطرنا» ابری است که مارا باران میدهد پس باد سیاهی بر امد که بر چیزی نگذشت مگر انکه انرا آتش زد و جز هود کسی نجات نیافت . و گفته میشود که لقمان بن عاد نیز نجات یافت و باندازۀ عمر هفت کر کسی زنده بود و پس از انقراص عاد قوم ثمود بن جازر بن ثمود بن ارم بن سام بن نوح جای انها را گرفتند و پادشاهان شان در حجر جای داشتند و چون سر کشی کردند خدا صالح بن تالح بن صادوق بن هود را بنوبت بر آنها فرستاد . پس از او معجزه خواستند و خدا برای انها شری که بچه اش همراه بود پدید آورد و صالح بآنها گفت آب گرفتن از آبگاه یکروز این شتر را و یکروز شما را است پس مباد که او را از آب برانید لیکن صالح را تکذیب کردند و مردی از انان که او را « قدرا« میگفتند بر خاست و شتر را پی کرد و پی اورا با شمشیر برید پس بچه اش بر زمین بلندی بر آمد و بلند ناله کرد و قدار« میگفتند برخاست و شر را پی کرد و پی او را باشمشیر برید پس بچه اش بر زمین بلندی بر آمد و بلند ناله کرد انگاه خدا بر آنها عذاب فرستاد و جز زنی بنام «ذریعه» کسی از انها رهای نیافت و قدار در میان عرب ضرب المثل شده است.