بسا کسان که درین کارگاه زنکاری

از کتاب: کلیات بیدل ۲/۴ ترکیب بند٬ ترجیع بند٬ قصاید٬ قطعات٬ رباعیات (نسخهٔ کابل) ، فصل ترکیب بند ، بخش ۳۰ ، ترکیب‌بند

بسا کسان که درین کارگاه زنکاری 

علم شدند بفرزانگی و هشیاری 

بسا مدرس علم و کمال و معنی فضل 

که عقل کل بود از کنه فهمشان عاری 

با مهندس روشن قیاس عالی فکر 

که حکم فطرتشان گشته بر فلک جاری 

بسا خدیو که چون آفتاب عالمتاب 

ز جبهه ریخته آئینهٔ جها نداری 

بسا امیر که از بس جلال و شوکت جاه 

غرور چرخ بدیوانشان کشد خواری 

بسا دبیر فلک دانشی که دودهٔ خواب 

کشد بچشم عطارد ز شمع بیداری 

بسا محاسب کاندر شما حصر اقل 

بصفر چشم تامل فزوده بسیاری 

بسا سپاه که چون سیل گشته از دم تیغ 

بلند و پست جهانرا دلیل همواری 

بسا تهمتن قدرت کمان که زال سپهر 

کشد کبادهٔ پس خیزیش بدشواری 

بسا سوار تقدس رکاب عرصهٔ جهد 

که داده نفس حرون را عنان و هواری

بسا نگار که یاد تبسمش ریزد 

بسینه ها چمنی از جراحت کاری 

بسا مغنی حبرت نوای سحر آهنگ 

که زهره را نه پسندد بنغمه اشعاری 

بسا نسیم فسونی که هر نفس زدنش 

بریده غنچه صفت کیسه ها ز طراری 

بسا فریب کلیمی که چون شب ار سر چرخ 

رباید افسر خورشید را بیاری 

بسا سخنور رنگین ادای شیرین کار 

که سامعه کند از حنظلش شکر خواری 

بسا مصور بهزاد نقش مانی رنگ 

که کلکش از رگ گل کرده گلشن اظهاری 

بسا کریم که دامان جودشان چو سحاب 

گشوده دست بر آفاق در گهر باری 

بسا حکیم که در سطح نقطهٔ موهوم 

دقیقه اش زده صد چرخ دور پر کاری 

بسا طبیب که همچون مسیح در عهدش 

بگرد گوش نگردیده نام بیماری 

بوقت مرگ همه (بیدل) اند و بیچاره 

که نیست فرصتشان یکنفس بسر خاری 

تو دل ببند بشاهی که از کمال کرم 

نخواهدت بچنین روز عاجز و مضطر