بفکر حرص و هوا سخت نا توان شده ئی

از کتاب: کلیات بیدل ۲/۴ ترکیب بند٬ ترجیع بند٬ قصاید٬ قطعات٬ رباعیات (نسخهٔ کابل) ، فصل ترکیب بند ، بخش ۲۹ ، ترکیب‌بند

بفکر حرص و هوا سخت نا توان شده ئی 

ز گرد ذلت غفلت عجب گران شده ئی 

شکنج غنچه درین باغ ننگ بوی گلست 

برون خرام ز خوگر سبک عنان شده ئی 

چرا ز کشمکش حرص بر نمی آئی 

مگر تو زشتی اعمال را ضمان شده ئی 

ز بسکه نفس تو بر عقل عالی افتاده است 

بیاد جوع و عطش جمله آب و نان شده ئی 

غذای روح نفهمیده ئی چه میباشد 

چو مشک جمله شکم از پی دهان شده ئی 

یکی بخویش نظر کن که از چه بی بصری 

تمام چشمی و از چشم خود نهان شده ئی 

چو ماه سود ز نور تو می برد آفاق 

ز جهل هست اگر تابع زیان شده ئی 

ز صافی دل بیمدعا بکن شرمی 

چه بهر مشق هوس لوح امتحان شده ئی 

جمال حق بیقین ظاهر است در اشیا 

تو محو حیرت غیر از رهٔ گمان شده ئی 

محیط و گوهر و آب و حباب و موج یکست 

نوازعمی بی تشخیص این و آن شده ئی 

تو موج آب حیاتی ولی بحکم غرور 

ز نفس سرکش خود دردم سنان شده ئی 

تو شاه ملک دلی کز طبیعت ناقص 

بدشت غم رمهٔ و هم را شبان شده ئی 

بدام خاک تو آن شاهباز اوج پری 

که تا پری بفشانی بر آسمان شده ئی 

بدشت زاغ و زغن هر زه میکنی پرواز 

تا ملی که جدا از چه آشیان شده ئی 

فلک بگوش توزه کرده میکشد هرسو 

بجرم آنکه کج و سخت چون کمان شده ئی 

گهی خیال حسد گاه حرص می بردت 

متاع دست فروشان این دکان شده ئی 

زمانه در پی ناکامی تو دارد جهد 

تو غره ئی که ازین سفله کامران شده ئی 

بخود مناز که تا چشم می نهی برهم 

برنگ عکس در این آینه نهان شده ئی 

درین هوسکده جمعیت نشاط کراست 

بهار تا بتامل رسد خزان شده ئی 

ز خوان سبز فلک زهر مار میجوشد 

چو از جهل در این خانه مهمان شده ئی 

فریب بادهٔ دیگر مخور ز ساغر مهر 

تمام شربت درد است و جمله خون جگر