آمدن حسین بن علی مروزی به سیستان دیگر راه
و احمد دراز را(۲) با او به سیستان آمد، ده روز مانده از ذی القعده، وهم اندرین سال به در شهر اندر حلفاباد فرود آمد، و حرب ها بسیار کردند و او را اندر شهر نگذاشتند و باز از آنجا به بینک(۳) شد و آنجا فرود آمد وکس به شهر همی فرستاد به نزدیک روسا و مهتران وامیدهاء نیکو همی کرد، باز روزی برنشست ومالی سپاه را داد، و مردمان رَبَض هواء او کردند، آن روز حربی بکردند سخت، و کورکی و باحفص بر شارستان شدند و حسین به ربض اندر آمد و مردمان را بنواخت و بسیار نیکوئی گفت وبوبکر بن المظفر وسیمجور با سپاهی فرا رسیدند به یاری حسین علی، وحرب هاء بسیار افتاد میان ایشان، آخر صلح کردند و حسین علی ایشان را همه ایمن کرد [و] شب دوشنبه شب چهاردهم شوال سنهٔ ثلثمایه صلح کردند، و منصور اسحاق را از ارک فرود آوردند و کولکی وزنگالود و دیگر عیّاران همه به نزدیک حسین علی آمدند، همه را نیکوئی گفت و خلعت داد و به حصار باز فرستاد مگر منصور اسحاق را. روز دوشنبه هشت روز باقی از شوال منصور اسحاق برفت سوی خراسان وگفت: من امروز از دوزخ رَستم وبه بهشت رسیدم مرا بیش سیستان نباید. وبا حفص با موالی خویش بیرون آمد به نزدیک حسین علی، و حسین او را نیکوئی کرد و وعدها [ی] نیکو کرد [و] وبه نزدیک احمد بن اسماعیل نامه نبشت اندر حدیث او، نامه جواب کرد که همگنان را با خویشتن بیار، و شهر و ولایت به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . در اصل ((حبر بن علی المرورودی )) است. ۲. این ((را)) زاید به نظر می رسد.
۳ . ظاهراً ((نیشک)) باید باشد. ومراد باب نیشک است.
سیمجور بگذار- حسین را آن خوش نیامد که عمل خود همی خواست، عیّاران را همه برآشفت، وسیمجور نیکوئی همی کرد ومی گفت، ودل مردمان خوش همی کرد، آخر حسین علی، کولکی رابند کرد و با حفص را بی بند با خویشتن ببرد و دیگر عیّاران را، و به هری شد روز پنجشنبه [و] برفت چهارده روز گذشته از ذی الحجّه سنهٔ ثلثمایه، چون به هری برسید با حفص و عیّاران را نزدیک احمد بن اسمعیل فرستاد، نگر زنگلود را نزدیک خویش بازداشت، باز بکشت اورا اندر ربیع الاوّل سنهٔ احدی و ثلثمایه؛ [و] احمد بن اسمعیل با حفص را به سمرقند فرستاد وعیّاران را بفرمود تا بکشتند، و بو منصور جیهانی از بُست به سیستان آمد اندر اوّل ربیع الاوّل سنهٔ احدی [وثلثمائه]. ومردمان سیستان رسول فرستادند نزدیک احمد بن اسمعیل، تا رسولان به حدَّ بخارا برسیدند، احمد بن اسمعیل را دو غلام از آنِ وی به لب جیحون بکشتند به تعلیم بوبکر دبیر هشت روز باقی از جمادی الآّخر سنهٔ احدی وثلثمایه.