ندا رسید به عاشق ز عالم رازش

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ندا رسید به عاشق ز عالم رازش که عشق هست براق خدای میتازش تبارک الله در خاکیان چه باد افتاد چو آب لطف بجوشید ز آتش نازش گرفت شکل کبوتر ز ماه تا ماهی ز عشق آنک درآید به چنگل بازش گرفت چهره عشاق رنگ و سکه زر ز عشق زرگر ما و ز لذت گازش در آن هوا که هوا و هوس از او خیزد چه دید مرغ دل از ما ز چیست پروازش گهی که مرغ دل ما بماند از پرواز که بست شهپر او را کی برد انگازش مگو که غیرت هر لحظه دست میخاید که شرم دار ز یار و ز عشق طنازش ز غیرتش گله کردم به خنده گفت مرا که هر چه بند کند او تو را براندازش