کشتن آن مرد بر دست حکیم

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
کشتن آن مرد بر دست حکیم نه پی اومید بود و نه ز بیم او نکشتش از برای طبع شاه تا نیامد امر و الهام اله آن پسر را کش خضر ببرید حلق سر آن را در نیابد عام خلق آنک از حق یابد او وحی و جواب هرچه فرماید بود عین صواب آنک جان بخشد اگر بکشد رواست نایبست و دست او دست خداست همچو اسمعیل پیشش سر بنه شاد و خندان پیش تیغش جان بده تا بماند جانت خندان تا ابد همچو جان پاک احمد با احد عاشقان آنگه شراب جان کشند که به دست خویش خوبانشان کشند شاه آن خون از پی شهوت نکرد تو رها کن بدگمانی و نبرد تو گمان بردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی بهر آنست این ریاضت وین جفا تا بر آرد کوره از نقره جفا بهر آنست امتحان نیک و بد تا بجوشد بر سر آرد زر زبد گر نبودی کارش الهام اله او سگی بودی دراننده نه شاه پاک بود از شهوت و حرص و هوا نیک کرد او لیک نیک بد نما گر خضر در بحر کشتی را شکست صد درستی در شکست خضر هست وهم موسی با همه نور و هنر شد از آن محجوب تو بی پر مپر آن گل سرخست تو خونش مخوان مست عقلست او تو مجنونش مخوان گر بدی خون مسلمان کام او کافرم گر بردمی من نام او میبلرزد عرش از مدح شقی بدگمان گردد ز مدحش متقی شاه بود و شاه بس آگاه بود خاص بود و خاصهی الله بود آن کسی را کش چنین شاهی کشد سوی بخت و بهترین جاهی کشد گر ندیدی سود او در قهر او کی شدی آن لطف مطلق قهرجو بچه میلرزد از آن نیش حجام مادر مشفق در آن دم شادکام نیم جان بستاند و صد جان دهد آنچ در وهمت نیاید آن دهد تو قیاس از خویش میگیری ولیک دور دور افتادهای بنگر تو نیک