گفت بسم الله بیا تا او کجاست

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
گفت بسم الله بیا تا او کجاست پیش در شو گر همی گویی تو راست تا سزای او و صد چون او دهم ور دروغست این سزای تو دهم اندر آمد چون قلاووزی به پیش تا برد او را به سوی دام خویش سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود میشدند این هر دو تا نزدیک چاه اینت خرگوشی چو آبی زیر کاه آب کاهی را به هامون میبرد آب کوهی را عجب چون میبرد دام مکر او کمند شیر بود طرفه خرگوشی که شیری میربود موسیی فرعون را با رود نیل میکشد با لشکر و جمع ثقیل پشهای نمرود را با نیم پر میشکافد بیمحابا درز سر حال آن کو قول دشمن را شنود بین جزای آنک شد یار حسود حال فرعونی که هامان را شنود حال نمرودی که شیطان را شنود دشمن ار چه دوستانه گویدت دام دان گر چه ز دانه گویدت گر ترا قندی دهد آن زهر دان گر بتن لطفی کند آن قهر دان چون قضا آید نبینی غیر پوست دشمنان را باز نشناسی ز دوست چون چنین شد ابتهال آغاز کن ناله و تسبیح و روزه ساز کن ناله میکن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بد ما را مکوب گر سگی کردیم ای شیرآفرین شیر را مگمار بر ما زین کمین آب خوش را صورت آتش مده اندر آتش صورت آبی منه از شراب قهر چون مستی دهی نیستها را صورت هستی دهی چیست مستی بند چشم از دید چشم تا نماند سنگ گوهر پشم یشم چیست مستی حسها مبدل شدن چوب گز اندر نظر صندل شدن