از دل به دل برادر گویند روزنیست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
از دل به دل برادر گویند روزنیست روزن مگیر گیر که سوراخ سوزنیست هر کس که غافل آمد از این روزن ضمیر گر فاضل زمانه بود گول و کودنیست زان روزنه نظر کن در خانه جلیس بنگر که ظلمت است در او یا که روشنیست گر روشن است و بر تو زند برق روشنش میدان که کان لعل و عقیق است و معدنیست پهلوی او نشین که امیر است و پهلوان گل در رهش بکار که سروی و سوسنی است در گردنش درآر دو دست و کنار گیر برخور از آن کنار که مرفوع گردنیست رو رخت سوی او کش و پهلوش خانه گیر کان جا فرشتگان را آرام و مسکنیست خواهم که شرح گویم میلرزد این دلم زیرا غریب و نادر و بیما و بیمنیست آن جا که او نباشد این جان و این بدن از همدگر رمیده چو آبی و روغنیست خواهی بلرز و خواه ملرز اینت گفتنیست گر بر لب و دهانم خود بند آهنیست آهن شکافتن بر داوود عشق چیست خامش که شاه عشق عجایب تهمتنیست