ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی ولیک این دم ز حیرانی کریما از دگر دستم از این حالت که دل دارد بگیر و برجهان او را که من خاکی ز سعی تو ز روی خاک برجستم