مشورت میرفت در ایجاد خلق

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
مشورت میرفت در ایجاد خلق جانشان در بحر قدرت تا به حلق چون ملایک مانع آن میشدند بر ملایک خفیه خنبک میزدند مطلع بر نقش هر که هست شد پیش از آن کین نفس کل پابست شد پیشتر ز افلاک کیوان دیدهاند پیشتر از دانهها نان دیدهاند بی دماغ و دل پر از فکرت بدند بی سپاه و جنگ بر نصرت زدند آن عیان نسبت بایشان فکرتست ورنه خود نسبت بدوران ریتست فکرت از ماضی و مستقبل بود چون ازین دو رست مشکل حل شود دیده چون بیکیف هر باکیف را دیده پیش از کان صحیح و زیف را پیشتر از خلقت انگورها خورده میها و نموده شورها در تموز گرم میبینند دی در شعاع شمس میبینند فی در دل انگور می را دیدهاند در فنای محض شی را دیدهاند آسمان در دور ایشان جرعهنوش آفتاب از جودشان زربفتپوش چون ازیشان مجتمع بینی دو یار هم یکی باشند و هم ششصد هزار بر مثال موجها اعدادشان در عدد آورده باشد بادشان مفترق شد آفتاب جانها در درون روزن ابدان ما چون نظر در قرص داری خود یکیست وانک شد محجوب ابدان در شکیست تفرقه در روح حیوانی بود نفس واحد روح انسانی بود چونک حق رش علیهم نوره مفترق هرگز نگردد نور او یک زمان بگذار ای همره ملال تا بگویم وصف خالی زان جمال در بیان ناید جمال حال او هر دو عالم چیست عکس خال او چونک من از خال خوبش دم زنم نطق میخواهد که بشکافد تنم همچو موری اندرین خرمن خوشم تا فزون از خویش باری میکشم