مبر رنج ای برادر خواجه سختست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
مبر رنج ای برادر خواجه سختست به وقت داد و بخشش شوربختست اگر چه باغ را نیمی گرفتهست ولیکن سخت بیمیوه درختست گشاده ابروست و بسته کیسه مشو غره که او را سیم و رختست دو دستش را به تخته دوختستند چه سود ار خواجه بر بالای تختست وجودش گر چه یک پارهست چون کوه سخااش مرده است و لخت لختست