به صلح آمد آن ترک تند عربده کن

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
به صلح آمد آن ترک تند عربده کن گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن سال کردم از چرخ و گردش کژ او گزید لب که رها کن حدیث بیسر و بن بگفتمش که چرا میکند چنین گردش بگفت هیزم تر نیست بیصداع دتن بگفتمش خبر نو شنیدهای او گفت حدیث نو نرود در شکاف گوش کهن بلندهمتی و چشم تنگ ترک مرا اگر تو واقف رازی بیا و شرح بکن نه چشم تنگ خسیسم ولیک ره تنگ است ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره کن