گر جام سپهر زهرپیماست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
گر جام سپهر زهرپیماست آن در لب عاشقان چو حلواست زین واقعه گر ز جای رفتی از جای برو که جای این جاست مگریز ز سوز عشق زیرا جز آتش عشق دود و سوداست دودت نپزد کند سیاهت در پختنت آتشست کاستاست پروانه که گرد دود گردد دودآلودست و خام و رسواست از خانه و مان به یاد ناید آن را که چنین سفر مهیاست از شهر مگو که در بیابان موسیست رفیق من و سلواست صحبت چه کنی که در سقیمی هر لحظه طبیب تو مسیحاست دلتنگ خوشم که در فراخی هر مسخره را رهست و گنجاست چون خانه دل ز غم شود تنگ در وی شه دلنواز تنهاست دل تنگ بود جز او نگنجد تنگی دلم امان و غوغاست دندان عدو ز ترس کندست پس روترشی رهایی ماست خاموش که بحر اگر ترش روست هم معدن گوهرست و دریاست