هست ما را هر زمانی از نگار راستین
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
هست ما را هر زمانی از نگار راستین
لقمهای اندر دهان و دیگری در آستین
این حد خوبی نباشد ای خدایا چیست این
هیچ سروی این ندارد خوش قد و بالا است این
این چنین خورشید پیدا چونک پنهان می شود
او چنین پنهان ز عالم از برای ماست این
جمع خواهد آن بت و تنهاروان خود دیگرند
هر کجا خوبی بود او طالب غوغاست این
شمس تبریز ار چه جانی گر چو جان پنهان شوی
بر دلم تهمت نشیند کز کجا برخاست این