آمد بهار خرم آمد نگار ما

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
آمد بهار خرم آمد نگار ما چون صد هزار تنگ شکر در کنار ما آمد مهی که مجلس جان زو منورست تا بشکند ز باده گلگون خمار ما شاد آمدی بیا و ملوکانه آمدی ای سرو گلستان چمن و لاله زار ما پاینده باش ای مه و پاینده عمر باش در بیشه جهان ز برای شکار ما دریا به جوش از تو که بیمثل گوهری کهسار در خروش که ای یار غار ما در روز بزم ساقی دریاعطای ما در روز رزم شیر نر و ذوالفقار ما چونی در این غریبی و چونی در این سفر برخیز تا رویم به سوی دیار ما ما را به مشک و خم و سبوها قرار نیست ما را کشان کنید سوی جویبار ما سوی پری رخی که بر آن چشمها نشست آرام عقل مست و دل بیقرار ما شد ماه در گدازش سوداش همچو ما شد آفتاب از رخ او یادگار ما ای رونق صباح و صبوح ظریف ما وی دولت پیاپی بیش از شمار ما هر چند سخت مستی سستی مکن بگیر کارزد به هر چه گویی خمر و خمار ما جامی چو آفتاب پرآتش بگیر زود درکش به روی چون قمر شهریار ما این نیم کاره ماند و دل من ز کار شد کار او کند که هست خداوندگار ما