توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن توی که خرمن مایی و آفت خرمن هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی و آنگهان بنویسی تو جرم آن بر من تو قلزمی و دو عالم ز توست یک قطره قراضهای است دو عالم تویی دو صد معدن تو راست حکم که گویی به کور چشم گشا سخن تو بخشی و گویی که گفت آن الکن بساختی ز هوس صد هزار مقناطیس که نیست لایق آن سنگ خاص هر آهن مرا چو مست کشانی به سنگ و آهن خویش مرا چه کار که من جان روشنم یا تن تو بادهای تو خماری تو دشمنی و تو دوست هزار جان مقدس فدای این دشمن تو شمس دین به حقی و مفخر تبریز بهار جان که بدادی سزای صد بهمن