برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار میآید روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید در و دیوار این سینه همیدرد ز انبوهی که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید