ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم
برگشت سر از مستی تخلیط و خطا کردم
آن ساقی بایستم چون دید که سرمستم
بگرفت سر دستم بوسید رخ زردم
گفتم که تو سلطانی جانی و دو صد جانی
تو خود نمکستانی شوری دگر آوردم
از جام می خالص پرعربده شد مجلس
از عربده کی ترسم من عربده پروردم
بیاو نکنم عشرت گر تشنه و مخمورم
جفت نظرش باشم گر جفتم وگر فردم
من شاخ ترم اما بیباد کجا رقصم
من سایه آن سروم بیسرو کجا گردم
نور دل ابر آمد آن ماه اگر ابرم
شاه همه مردان است آن شاه اگر مردم
می رفت شه شیرین گفتم نفسی بنشین
ای مستی هر جزوم ای داروی هر دردم
خورشید حمل کی بود ای گرمی تو بیحد
ای محو شده در تو هم گرمم و هم سردم
در کاس تو افتادم کز باده تو شادم
در طاس تو افتادم چون مهره آن نردم
ساکن شوم از گفتن گر اوم نشوراند
زیرا که سوار است او من در قدمش گردم