کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری یکی پرزهر افسونی فروخواند به گوش تو ز صحن سینه پرغم دهد پیغام بیماری چو دیدی آن ترش رو را مخلل کرده ابرو را از او بگریز و بشناسش چرا موقوف گفتاری چه حاجت آب دریا را چشش چون رنگ او دیدی که پرزهرت کند آبش اگر چه نوش منقاری لطیفان و ظریفانی که بودستند در عالم رمیده و بدگمان بودند همچون کبک کهساری گر استفراغ میخواهی از آن طزغوی گندیده مفرح بدهمت لیکن مکن دیگر وحل خواری الا یا صاحب الدار ادر کأسا من النار فدفینی و صفینی و صفو عینک الجاری فطفینا و عزینا فان عدنا فجازینا فانا مسنا ضر فلا ترضی باضراری ادر کأسا عهدناه فانا ما جحدناه فعندی منه آثار و انی مدرک ثاری ادر کأسا باجفانی فدا روحی و ریحانی و انت المحشر الثانی فاحیینا بمدرار فاوقد لی مصابیحی و ناولنی مفاتیحی و غیرنی و سیرنی بجود کفک الساری چو نامت پارسی گویم کند تازی مرا لابه چو تازی وصف تو گویم برآرد پارسی زاری بگه امروز زنجیری دگر در گردنم کردی زهی طوق و زهی منصب که هست آن سلسله داری چو زنجیری نهی بر سگ شود شاه همه شیران چو زنگی را دهی رنگی شود رومی و روم آری الا یا صاحب الکاس و یا من قلبه قاسی اتبلینی بافلاسی و تعلینی باکثاری لسان العرب و الترک هما فی کاسک المر فناول قهوه تغنی من اعساری و ایساری مگر شاه عرب را من بدیدم دوش خواب اندر چه جای خواب میبینم جمالش را به بیداری