ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم
زان روی که حیرانم من خانه نمیدانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشانم ده من خانه نمیدانم
زان کس که شدی جانش زان کس مطلب دانش
پیش آ و مرنجانش من خانه نمیدانم
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمیدانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمیدانم
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمیدانم