برخیز ز خواب و ساز کن چنگ

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
برخیز ز خواب و ساز کن چنگ کان فتنه مه عذار گلرنگ نی خواب گذاشت خواجه نی صبر نی نام گذاشت خواجه نی ننگ بدرید خرد هزار خرقه بگریخت ادب هزار فرسنگ اندیشه و دل به خشم با هم استاره و مه ز رشک در جنگ استاره به جنگ کز فراقش این عرصه چرخ تنگ شد تنگ مه گوید بی ز آفتابش تا کی باشم ز چرخ آونگ بازار وجود بیعقیقش گو باش خراب سنگ بر سنگ ای عشق هزارنام خوش جام فرهنگ ده هزار فرهنگ بیصورت با هزار صورت صورت ده ترک و رومی و زنگ درده ز رحیق خویش یک جام یا از رز خویش یک کفی بنگ بگشا سر خنب را دگربار تا سر بنهد هزار سرهنگ تا حلقه مطربان گردون مستانه برآورند آهنگ مخمور رهد ز قیل و از قال تا حشر چو حشریان بود دنگ