مفید خویش شمر پند (بیدل) واله
مفید خویش شمر پند (بیدل) واله
که نیست در خورگوش تو گوهری زین به
بکوش در رهٔ احسان و کسب نیکی کن
که آفرین رسدت از حق وز مردم زه
بنقش بو قلمون جهان مشو مفتون
ز قبح ظاهر اشیا بخود مبند گره
برنگ نیک و بد روزگار یکسان باش
چو روی آینه با وضع خلق شو مشبه
بخبث و غیبت کس زینهار لب مگشا
چو کرم مزبله طبع جهان مکن مکره
پی قراضه چو گل غنچه بودنت حیف است
چو مهر و ماه زر و سیم خود بخلق بده
ز کوی فقر کفی خاک تاج فخر انگار
هوای افسر شاهی ز سر بر آور بنه
مباش ذایقه پرداز امتیاز هوس
چو باغ نیست در املاک تو چه نار و چه به
باعتماد نفس آنقدر بخویش مبال
حباب بی سرو پا تا کجا شود فربه
بفرصت دو نفس زندگی چه کرو چه فر
خوش آنکه دست بر افشانی از بگیرو بده
چو طوطی آینه چندت دهد فریب خیال
پرز فشان و زدام تعلقات بجه
چراحتی است نگه را ز رغبت دنیا
که تا ابد نشود جز بچشم بتن به
ز سعدو نحس میندیش اگر ترا خردی است
چو طفل چند کنی فکر جمعه و شنبه
نمی توان بخرد کار نفس فرمودن
بشهریان مدهی زحمت ترده ده
مخواه جوهر همت ز طبع خاک سرشت
که نیست غیر دنا أت قبول طینت که
حباب پوچ خوشست ار بباد موج رود
سری که مغز ندارد بزیر تیغ بنه
ز تیر آه ضعیان حذر که چرخ برین
ز سهم آن سپر افگنده و کشیده زره
جهان بناوک کینت اگر نشانه کند
ز انتقام نخواهی کمان جهد بزه
چو سایه شیوهٔ تسلیم مفت راحتها
خوشا سری که بود وقف سجدهٔ که ومه
فلک برشتهٔ کارت فگند اگر صد تاب
تو بر جبین تفکر روا مدار گره
ترش مگرد ز تشنع وطعن اهل هوس
که سرکه گل فکند از مگس مزاج شکر