آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی می چو در او عمل کند رقص کند بغل زند ز آنک نهاد در بغل خاص عقیق معدنی مرد قمارخانهام عالم بیکرانهام چشم بیار در رخم بنگر پیش روشنی ننگرد او به رنگ تو غم نخورد ز جنگ تو خواجه مگر ندیدهای ملک و مقام ایمنی هیچ عسل ترش شود سرکه اگر ترش رود از پی آب کی هلد روغن طبع روغنی من که در آن نظارهام مست و سماع بارهام لیک سماع هر کسی پاک نباشد از منی هست سماع ما نظر هست سماع او بطر لیک نداند ای پسر ترک زبان ارمنی در تک گور ممنان رقص کنان و کف زنان مست به بزم لامکان خورده شراب ممنی پیش تو است این دم او مینبری ز یار بو مینگری تو سو به سو پله چشم میزنی