اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد هزار عاشق داری تو را به جان جویان که تا سعادت و دولت ز ما که را خواهد ز عشق عاشق درویش خلق در عجبند که آنچ رشک شهانست او چرا خواهد عجب نباشد اگر مردهای بجوید جان و یا گیاه بپژمردهای صبا خواهد و یا دو دیده کور از خدا بصر جوید و یا گرسنه ده سالهای نوا خواهد همه دعا شدهام من ز بس دعا کردن که هر که بیند رویم ز من دعا خواهد ولی به چشم تو من رنگ کافران دارم که چشم خیره کشت بیندم غزا خواهد اگر مرا نکشد هجر تو ز من بحلست اسیر کشته ز غازی چه خونبها خواهد سلام و خدمت کردم بگفتیم چونی چنان بود مس مسکین که کیمیا خواهد چنان برآید صورت که بست صورتگر چنان بود تن خسته کیش دوا خواهد ز آفتاب مزن گفت و گوی چون سایه ز سایه ذره گریزد همه ضیا خواهد زهی سخاوت و ایثار شمس تبریزی که شمس گنبد خضرا از او عطا خواهد