یار ما دلدار ما عالم اسرار ما

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
یار ما دلدار ما عالم اسرار ما یوسف دیدار ما رونق بازار ما بر دم امسال ما عاشق آمد پار ما مفلسانیم و تویی گنج ما دینار ما کاهلانیم و تویی حج ما پیکار ما خفتگانیم و تویی دولت بیدار ما خستگانیم و تویی مرهم بیمار ما ما خرابیم و تویی از کرم معمار ما دوش گفتم عشق را ای شه عیار ما سر مکش منکر مشو بردهای دستار ما پس جوابم داد او کز توست این کار ما هر چه گویی وادهد چون صدا کهسار ما گفتمش خود ما کهیم این صدا گفتار ما زانک که را اختیار نبود ای مختار ما گفت بشنو اولا شمهای ز اسرار ما هر ستوری لاغری کی کشاند بار ما گفتمش از ما ببر زحمت اخبار ما بلبلی مستی بکن هم ز بوتیمار ما هستی تو فخر ما هستی ما عار ما احمد و صدیق بین در دل چون غار ما می ننوشد هر میی مست دردی خوار ما خور ز دست شه خورد مرغ خوش منقار ما چون بخسپد در لحد قالب مردار ما رسته گردد زین قفص طوطی طیار ما خود شناسد جای خود مرغ زیرکسار ما بعد ما پیدا کنی در زمین آثار ما گر به بستان بیتوایم خار شد گلزار ما ور به زندان با توایم گل بروید خار ما گر در آتش با توایم نور گردد نار ما ور به جنت بیتوایم نار شد انوار ما از تو شد باز سپید زاغ ما و سار ما بس کن و دیگر مگو کاین بود گفتار ما