هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت هله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشت می روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخر که به یک جرعه بپرد همه طراری و هوشت چو از این هوش برستی به مساقات و به مستی دهدت صد هش دیگر کرم باده فروشت چو در اسرار درآیی کندت روح سقایی به فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشت بستان باده دیگر جز از آن احمر و اصفر کندت خواجه معنی برهاند ز نقوشت دهد آن کان ملاحت قدحی وقت صباحت به از آن صد قدح می که بخوردی شب دوشت تو اگرهای نگویی و اگر هوی نگویی همه اموات و جمادات بجوشند ز جوشت چو در آن حلقه بگنجی زبر معدن و گنجی هوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشت تو که از شر اعادی به دو صد چاه فتادی برهانید به آخر کرم مظلمه پوشت همه آهنگ لقا کن خمش و صید رها کن به خموشیت میسر شود این صید وحوشت تو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندی کشش و جذب ندیمان نگذارند خموشت