ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی نهاده جام چو خورشید بر کف دستی ز نوبهار رخش این جهان گلستانی به پیش قامت زیباش آسمان پستی فروگرفت مرا مست وار و میگفتم بجستمی من از او گر بهانهای هستی بگفت حیله مکن هین گمان مبر که اگر تن تو حیله شدی سر به سر ز ما رستی بریخت بر من از آن می که چرخ پست شدی اگر ز جرعه آن می دمی بخوردستی بتاب مفخر ایام شمس تبریزی ایا فکنده در این بحر نور شستستی