سخن اندرناحیت دیلمان وشهرهای وی
ناحیتی بسیارست با زبانها وصورتهاءمختلف کی بناحیت ویالم بازخوانند،مشرق این ناحیت خراسان است وجنوبش شهرهاء جبالست ومغربش حدود آذربادگان است وشمالش دریاء خزرانست واین ناحیتی است با آبهاءروان ورودهاء بسیاروآبادان[ومستقر] بازرگانان ومردمانی جنگی،وایشان حرب باسپروزوبین کنند ومردمانی اند خوش وازین ناحیت جامهاء ابریشم خیزد یک رنگ و بارنگ چون مبرم ووحریروآنچ بدین ماند،وازوی کتان و[پشم] چونین خیزد بسیار.
گرگان- شهریست مراورا ناحیتی بزرگست وسوادی خرم وکشت وبرزبسیارونعمت فراخ وسرحد میان دیلمان وخراسان ومردمانی اند درست صورت وجنگی و پاک جامه و بامروت ومیهمان دار، واین شهربدونیم است، شهرستانست و بکرآباد،ورود هرند کزطوس برود بمیان این هردونیمه بگذرد،ومستقر پادشاه طبرستان است۱ وازوی جامۀ ابریشم سیاه خیزد ووقایه ودیبا وقزین
دهستان –[ناحیتیست] ومراورارباطیست بامنبروجایی با کشت و برزبسیارست وسوادی بسیارو ثغرست برروی غوزوگورعلی بن
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
۱- منظورپادشاه گرگان است بشمارۀ ۱۳ همین فصل که دربارۀ آمل است ن.ک.
۱۴۴ ۳۲
سگزی آنجاست.
۳- فراو- رباطیست برسرحد میان خراسان و دهستان برکران بیابان نهاده و ثغرست برروی غوژو اندررباط یک چشمۀ آب است، چندانک خورد رابکارشود وایشان را هیچ کشت و برزنیست وغله ازحدود نسا و دهستان آرند.
۴- استرآباد -شهریست بردامن کوه نهاده وبا نعمت وخرم وآبهای روان وهوای درست وایشان بدوزبان سخن گویند؛یکی بلوتراسترابادی و دیگربپارسی گرگانی، وازوی جامهای بسیارخیزد ازابریشم چون مبرم وزعفوری گوناگون.
۵- آبسکُن- شهرکیست برکران دریا آبادان وجای بازرگانان همه جهان است کی بدریاء خزران بارزگانی کنند وازوی کیمختۀ پشمین و ماهی گوناگون خیزد.
۶- طبرستان -[ناحیتیست] بزرگ ازین ناحیت دیلمان وحدش ازچالوسست تاحد تمیشه واین ناحیتیست آبادان و[بانعمت] بسیارخواسته و بازرگانان بسیاروطعامشان بیشترین نان برنج است و ماهی، بام خانهاشان سفال سرخست ازبسیاری باران کی آنجا آید بتابستان و زمستان.
تمیشه، شهرکیست خرد وگردوی باره و نعمت بسیارواندر
۳۲ ۱۴۵
میان کوه و دریا نهاده است وحصاری دارد؛استوارواندروی پشه بسیارباشد، اندرهمه شهرمگربمزگت جامع کی پشه اندروی نرود.
۸- لمراسک - شهرکیست خرم ودامن کوه و بیک فرسنگی وی [a۳۰] نمکستانست کی نمک گرگان و طبرستان ازنجاست.
۹- ساری- شهریست آبادان و با نعمت و مردم و بازرگانان بسیاروازوی جامۀ حریروپرنیان وخاوخیر، خیزد وازوی مازعفران و ماصندل و ماخلوق خیزد کی بهمه جهان ازنجا برند.
۱۰- مامطیر- شهرکیست با آبهای روان وازوی حصیری خیزد؛سطبروسخت نیکو کی آن بتابستان بکار دارند.
۱۱- ترجی - شهرکیست آبادان وقدیم ترین شهریست اندرطبرستان.
۱۲- میله - شهرکی خردست وازوی نیشکربسیارخیزد.
۱۳- آمل - شهریست عظیم وقصبۀ طبرستانست واورا شهرستانیست باخندق بی باره وازگرد ربض وی است و مستقرملوک طبرستانست و جای بازرگانان است و خواستۀ بسیارست و اندروی علماء بسیاراند بهرعلمی، وآبهای روانست سخت بسیاروازوی جامۀ کتان ودستان خیش وفرش طبری و حصیرطبری و چوب شمشاد خیزد کی بهمه جهان جایی دیگرنبود وازوی ترنج ونارنج خیزد،وگلیم سپید گوش وگلیم دیلمی زریافت ودستارچۀ زربافت گوناگون وکیمخته خیزد وازوی
۱۴۶ ۳۲
آلاتهاء چوبین خیزد، چون کفچه و شانه و شانه نیام و تر از و خانه و کاسه و طبق وطیفوری و آنچ بدین ماند.
۱۴- الهم- شهرکیست بر کران دریاجای کشتی بانان و جای بازرگانان.
۱۵- ناتل،چالوس، رودان، کلار- شهرکهاییی اند اندر کوهها و شکستگیها و این ناحیتی است هم از طبرستان و لکن پادشاییی دیگر است و پادشای او را استندار خوانند، حد وی از حدود ری تا دریا بکشد و کلار و چالوس برحدیست میان دیلمان خاصه و طبرستان و این چالوس برکران دریاست و کلار اند کوهست و از رودان جامهء سرخ خیزد پشمین کی از وی بارانی کنند و بهمه جهان ببرند و گلیمهاء کبود خیزد کی هم بناحیت طبرستان بکارد دارند.
۱۶- کومش- ناحیتیست میان ری و خراسان برراه حجاج و اندر میان کوههاست و این ناحیت آبادان و با نعمتست و مردمانی جنگی و از وی جامهء کنیس خیزد و میوهاییی کی اندر همه جهان چنان نباشد و از آن بگرگان و طبرستان برند.
۱۷- دامغان- شهریست با آب اندک و بردامن کوه نهاده و مردمانی جنگی و از وی دستارهاء شراب خیزد با علمهاء نیکو.
۱۸- بسطام- شهریست بردامن کوه بحدود گرگان پیوسته جاییی بسیار نعمت.
۳۲ 147
۱۹- سمنان- شهرکیست خرم و آبادان و از وی میوها خیزد بهتر ازهمه جای.
۲۰- ویمه،شلنبه – دوشهرست ازحدود کوه دنباوند و اندروی بتابستان و زمستان سخت سرد بود وازین کوه آهن افتد.
۲۱- کوه قارن- ناحیتیست کی مراورا ده هزاروچیزی دهست وپادشای اورا سپهبد شهریارکوه خوانند واین ناحیتیست آبادان و بیشترمردم وی گبرکانند و ازروزگارمسلمانی بازپادشاییی این ناحیت اندرفرزندانِ باواست.
۲۲- پریم – قصبهء این ناحیتست ومستقرسپهبدان بلشکرگاهی است برنیم فرسنگ از شهرواندروی مسلمانان اند و بیشترغریب اند و پیشهوروبازرگانان،زیراک مرمان این ناحیت جزلشکری [B۳۰] و برزیگرمردان و کنیزکان غلامان آراسته ببازارآیند و بایکدیکر مزاح کنند و بازی کنند ورود زنند ودوستی گیرند ورسم این ناحیت چنان است کی هرمردی کی کنیزکی را دوست گیرد او را بفریبد و به برد و سه روزبدارد هرچون کی خواهد، آنگه ببرپدر کنیزک کس فرستد تا او را بزنی بوی دهدواندرنواحی وی چشمهاء آبست کی بیک سال اندرچندین باربیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند آب استه
۱۴۸ 33
( = آراسته ) با نبید و رود وسرود و کوفتن، وآنجا حاجتها خواهند ازخدای، وآنرا چون تعبدی دارند و باران خواهند؛ به وقتی کشان بیابد وآن باران بیابید.
۲۳- سامار۱- شهرکیست خرد هم ازین ناحیت وازوی آهن و سرمه و سرب بسیارخیزد .
۲۴- دیلمان- ناحیتیست دیلم خاصه کی ازین ناحیت باشند؛میان طبرستان وجبال وگیلان و دریاء خزران نهاده است و این مردمان دوگروه اند؛ یک گروه برکران دریا باشند ودیگرگروه اندرکوه ها وشکستگیها،وگروهی اندرمیان این هردو قومست.اما این کی برکران دریاست ایشان را ده ناحیتست خرد چون: لترا، وارپوا، لنکا۲،مرد،جالک رود۳،کرک رود۴، دیناررود، جود اهنجان،سلان رود بار،هوسم، وازپس کوه برابر این ده ناحیت سه ناحیت بزرگست چون: وستان، شیر، پژم، وهرناحیتی را ازین ناحیتها، ناحیتها و دههاء بسیارست واین همه اندرمقداربیست فرسنگ است اندربیست و پنج فرسنگ. واین ناحیت دیلم ناحیتیست آبادان و با خواسته و مردمان وی همه لشکری اند یا برزیگروزنانشان نیزبرزیگری کنند وایشان را هیچ شهری با منبرنیست و شهرشان کلاراست و چالوس.
۱-شامار. ۲ – لنگا. ۳ – چالک رود. ۴ – گرگ رود
۱۴9 33
۲۵ - گیلان: ناحیتیست جدا میان دیلمان و جبال و آذرباد گان و دریای خزران و این ناحیتیست برصحرا نهاده میان دریا و کوه با آبهاء روان بسیار، و یکی رودیست عظیم سپید رود خوانند، میان گیلان ببرد و بدریای خزران افتد و این گیلان دو گروهند یک گروه میان دریا و این رودند وایشان را این سوی رودی خوانند و دیگرگروه میان رود و کوه اند ایشان را از آن سوی رودی خوانند،اما ازین سوی رودیان را هفت ناحیت است بزرگ چون: لافجان، میالفجان، کشکجان، برفجان، داخل، تجن، جمه۱و اما آنک ازآن سوی رودیان اند.ایشان را یازده ناحیت است؛بزرگ چون: حانکچال، ننک، کوتم، سراوان، پیلمان شهر، رشت، تولیم، دولاب، کهن روذ، استراب، خان بلی. و هرناحیتی را ازین دههاست سخت بسیارواین ناحیت گیلان ناحیتی آبادان و با نعمت و تونگرست و کارکشت و برزهمه زنانشان کنند و مردانشان [ را ] هیچ کارنیست مگرکی حرب، و بهمه حد گیلان و دیلمان هر روزی بهردهی یک باریا دوبارحرب کنند هردهی بادهی دیگر وروز [ a ۳۱] بود کی مردم کشته شوند بعصبیت، و آن عصبیت میانشان همی ماند و حرب همی کنند تا آنگه کی از آن جای بروند بلشکری کردن یا بمیرند یا پیرشوند وچون پیرشوند محتسب
___________________________________________
۱-چمه.
۱50 33
گردند وایشان را محتسب معروف گرخوانند. واگراندرهمه ناحیت گیلان کسی را دشنام دهد یا نبید خورد یا گناههاء دیگرکند؛چهل چوب یا هشتاد چوب بزنند وایشان را شهرکهاست با منبرچون، گیلاباذ، شال، دولاب، بیلمان شهر۱. و این شهرکهاست خرد و اندروی بازارها، و بازرگانان وی غریب اند و دیگر همه معروف گراند و طعام همه این ناحیت لتیرست و برنج و ماهی وازین ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نماز و ماهی ماهه افتد کی بهمه جهان ببرند.