کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی نیمشب بر بام مایی، تا کرمی طلبی گه سیهپوش و عصا، که منم کالویروس گه عمامه و نیزهی که غریبم عربی هرچه هستی ای امیر، سخت مستی شیرگیر هر زبان خواهی بگو، خسروا شیرین لبی ارتمی آغاپسو، کایکاپر ترا نور حقی یا حقی، یا فرشته یا نبی چون غم دل میخورم، رحم بر دل میبرم کای دل مسکین چرا در چنین تاب و تبی دل همیگوید که تو از کجا من از کجا من دلم تو قالبی، رو همیکن قالبی پوستها را رنگها، مغزها را ذوقها پوستها با مغزها کی کند هم مذهبی؟ کالی میرا لییری، پوستن کالاستن شب شما را روز شد، نیست شبها را شبی اشکلفیس چلپی، انپا پیسوایلادو سردهی کن لحظهی، زانک شیرین مشربی من خمش کردم، مرا بیزبان تعلیم ده آنچ ازو لرزد دل مشرقی و مغربی