ماییم قدیم عشق باره

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ماییم قدیم عشق باره باقی دگران همه نظاره نظارگیان ملول گشتند ماند این دم گرم شعله خواره چون چرخ حریف آفتابیم پنهان نشویم چون ستاره انگشت نما و شهره گشتیم چون اشتر بر سر مناره از ما بنماند جز خیالی و آن نیز برفت پاره پاره مردان طریق چاره جستند با هستی خود نبود چاره در آتش عشق صف کشیدند چون آهن و مس و سنگ خاره مردانه تمام غرق گشتند اندر دریای بیکناره