غزوۀ خیبر

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲
02 March 0800

سپس در آغاز سال هفتم , غزوۀ خیبر بود , پس قلعه ها انها را که شش قلعه بود: سلالم قموص نطاة قصاره , شق و مربطه گشود , در این قلعه ها بیست هزار مرد جنگی بود و یکایک انها را گشود , مردان جنگی را کشت و زنان و کودکان را اسیر گرفت . قهموص , همان قلعه ای که مرحب پسر حارث یهودی در آن بود , از سخت ترین و دشوار ترین دژها بود پس رسول خدا گفت : لا دفعن الرایة غدا ان شالله الله الی رجل کرار غیر فرار یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله لاینصرف حتی یفتح الله علی یده « خدا بخواهد فردا پرچم را بمردی بسیار حمله کننده نه گریزنده دهم که خدا ورسولش را دوست میدارد و خدا رسولش اورا دوست می دارند باز نمیگردد تا خدا بر دست او بگشاید » انگاه آن را به علی داد  علی مرحب  یهودی را کشت و در قلعه را که سنگی بود بدرازای چهار ارش در پهنای دو ارش در بلند یک ارش از جا کند . علی بن ابیطالب ان را پشت سرش انداخت و بقلعه در آمد و مسلمانان نیز وارد قلعه شدند . جعفر بن ابو طالب در انروز از حبشه رسید پس رسول خدا باستقبال  او بر خاست و میان دو دیده اش را بوسید و سپس گفت : والله ما ادری بایها انا اشر سرورا , بفتح خبیر ام بقدوم جعفر , « بخدا قسم نمیدانم به کدامیک از این دو پیش آمد خوشحال ترم , بفتح خیبر یا برسیدن جعفر.» صفیه دختر حیی بن اخطی را بر گزید و اورا آزاد کرد و بزنی گرفت و زنان و مردانشان و بارهای خرما و گندم و جورا میان بنی هاشم بخش کرد سپس میان همۀ مردم بخش نمود و چون از بیپارگی و نیازمندی و سختی و قحطی اهل مکه خبر یافت , برای انان با عمرو بن امیۀ ضمری مقداری بیش یا کم طلا فرستاد و باو فرمود که آن را به ایوسفیان بن حرب و صفوان بن امیة بن خلف و سهیل بن عمر و بسپارد و سه بخش سه بخش پراکنده اش سازد پس صفوان بن امیه و سهیل بن عمرواز گرفتنش امتناع ورزید و ابو سفیان تمامش را گرفت و بر بینواین قریش بخش کرد ع و گفت : خدای برادر زاده ام را پاداش نیک دهد چه با خویشاوندان خویش نیکو کار است زینب دختر حارث خواهر مرحب گوسفند مسمومی نزد رسول خدا اورد و بقمه ای از ان بر گرفت  پس پاچۀ  گوسفند ب او بسخن آمد و گفت : همانا من بزهر آلوده ام . بشر بن براء بن راستی که اسلام آورده ام  ولی مال در مکه است مرا اذن میدهی تا سخنی بگویم که خاطر شان بآن آسوده گردد شاید مال خود را بدست آوردم ؟ باو اذن داده و بیرون رفت تا به مکه رسید و قریش نزد او فراهم شدند و باو گفتند : ای پسر علاط خوش امدی آیا از این مهر گسل خبر داری؟ گفت : آری اگر برمن بپوشانید . پس عهد و پیمان نهادند که  راز اورا بپوشانند تا از مکه برود .گفت : بخدا قسم که من نیامدم تا آنکه محمد و یارانش شکست یافتند و خود اورا اسیر گرفتند و گفتند: بجای سرور خود حیی بن اخطب اورا می کشیم پس خوشحال شدند و میگساری کردند و خبر به عباس و مسلمانان رسید و سخت بیتاب شدند . حجاج هر چه داشت بر داشت و آنگاه نزد عباس امد و باو خبر داد که خدای پیامبر خود را پیروز کرد و بخشهای خدا بر خیبر نهاده شد و ابن ابی الحقیق کشته شد و رسول خدا با دختر حیی بن اخطب عروسی کرد. سپس از مکه بیرون امد و عباس شادمان سر از خواب برگرفت پس ابوسفیان باو گفت : ای ابوالفضل در مقابل مصیبت شکیبایی و نیرومندی می ورزی ! عباس گفت : بخدا سوگند که حجاج شمارا فریب داد تا مال خود را بدست اورد و بمن گفت که خود اسلام آورده است و پیش از حرکتش خدا پیامبر خود را پیروز کرده و ابن ابی الحقیق کشته شده و رسول خدا با دختر حیی بن اخطب عروسی کرده و همه قلعه ها را گشوده است . پس زن حجاج بگریه و ناله افتاد و زنان مشرکان نزد او فراهم شدند و غم و اندوه مشرکان فراوان گردید.