خدایگان بزرگ آفتاب ملک زمن
از کتاب: دیوان عنصری بلخی
، بخش قصاید
، قصیده
خدایگان بزرگ آفتاب ملک زمن
امام عصر خداوند خسرو ذوالمن
یمین دولت و دولت بدو قوی ز شرف
امین ملت و ملت بدو تهی ز فتن
به طبع رغبت نیکی کند چنان که همی
به طبع او نبرد دیو جز به نیکی ظن
دراز دست بدان شد چنین که کوته کرد
ز طبع خویش بپرهیز دست اهریمن
اگر به هند و خراسان بزرگ نام شده است
نه زان کم است بزرگیش در حجاز و یمن
میان همتش اندر فلک نهفته شدست
چنان کجا تنش اندر میان پیراهن
چو جنگ خواهد کردن چنان شود گویی
که پوست برتن او هست غیبه ی جوشن
عدو نیارد بردنش نام گر ببرد
شود رگش به زبان بر خلیده چون سوزن
جهان گشایا شاها مها خداوندا
تویی که حجت را زیر لفظ توست وطن
به رزم کردن دشمن حسام تو گویی
دو دست داودستی و دشمنان آهن
به تو زیند همه بندگان که در گیتی
تو روح پاکی و جز تو همه جهان چو بدن
چه آنکه گوید من بشمرم فضایل تو
چه آنکه گوید دریا تهی کنم به دهن
به هیچگونه سخن در محل تو نرسد
هر آینه نتوان شد بر آسمان به رسن
به خام طبعی پیش تو آمدند سوار
پیاده شان بکشیدند خام در گردن
ز دشمنان تو اندر مضرت است جهان
جهانیان همه از فعلشان به درد و حزن
ز جاهشان برتاب و ز گاهشان بگسل
ز تختشان بربای و ز بیخشان برکن
به تیر چشم خداوندشان چو سنگ بدوز
به تیغ جمع سپهشان چو ذرّه بپراکن
کسی که از تو نهان کینه دارد اندر دل
دلش به طاعت تو تیز گردد و توسن
نهان نماند ازیرا که کینه ی تو بلاست
بلا نهان نتوان داشتن به حیله و فن
کسی به خانه در آتش فروخت نتواند
چنانکه بر نشود دود ازو سوی روزن
خدای پیش تو آرد همی عدوی تو را
اگر بود به سر اندیب اگر بود به عدن
خدایگانا گفتم که تهنیت گویم
به جشن دهقان آیین و زینت بهمن
که اندرو بفروزند مردمان مجلس
بگوهریکه بود سنگ و آهنش معدن
چو حمله ی تو قوی و چو عدل تو بی عیب
چو همت تو بلند و چو رای تو روشن
به برزنی که ازو اندکی بیفروزند
به نور با فلک و ماه برزند برزن
چنین که دیدم آیین تو قوی تر بود
به دولت اندر ز آیین خسرو و بهمن
تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است
روا نداری بر رسم گبرکان رفتن
جهانیان به رسوم تو تهنیت گویند
تو را به رسم کیان تهنیت نگویم من
نه آتش است سده بلکه آتش آتش توست
که یک زبانه به تازی زند یکی به ختن
وزان زبانه همی یک زمان برون نشود
ز خاندان بداندیش شاه از آن شیون
همیشه تا خرد آراسته است به خرد را
به نام های خوش و لفظ های مستحسن
بقات باد و به کام تو باد کار جهان
سپاه دولت گردت گرفته پیرامن
ز لاله ی رخ خوبان و سرو قد بتان
سرا و مجلس تو همچو بوستان و چمن