تو جام عشق را بستان و میرو

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
تو جام عشق را بستان و میرو همان معشوق را میدان و میرو شرابی باش بیخاشاک صورت لطیف و صاف همچون جان و میرو یکی دیدار او صد جان به ارزد بده جان و بخر ارزان و میرو چو دیدی آن چنان سیمین بری را بده سیم و بنه همیان و میرو اگر عالم شود گریان تو را چه نظر کن در مه خندان و میرو اگر گویند رزاقی و خالی بگو هستم دو صد چندان و میرو کلوخی بر لب خود مال با خلق شکر را گیر در دندان و میرو بگو آن مه مرا باقی شما را نه سر خواهیم و نی سامان و میرو کیست آن مه خداوند شمس تبریز درآ در ظل آن سلطان و میرو