ای دلبر بیصورت صورتگر ساده

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای دلبر بیصورت صورتگر ساده وی ساغر پرفتنه به عشاق بداده از گفتن اسرار دهان را تو ببسته و آن در که نمیگویم در سینه گشاده تا پرده برانداخت جمال تو نهانی دل در سر ساقی شد و سر در سر باده صبحی که همیراند خیال تو سواره جانهای مقدس عدد ریگ پیاده و آنها که به تسبیح بر افلاک بنامند تسبیح گسستند و گرو کرده سجاده جان طاقت رخسار تو بیپرده ندارد وز هر چه بگوییم جمال تو زیاده چون اشتر مست است مرا جان ز پی تو بر گردن اشتر تن من بسته قلاده شمس الحق تبریز دلم حامله توست کی بینم فرزند بر اقبال تو زاده