آنروز که پیدائی ما را اثری بود
از کتاب: کلیات بیدل ۱/۴ غزلیات (نسخهٔ کابل)
، فصل غزلیات
، غزل
آنروز که پیدائی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود
نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل
نقاش هوس خامهٔ موی کمری بود
گرعافیتی هست ازین بحر برون است
غواص ندانست که ساحل گهری بود
از جرات پرواز به جائی نرسیدیم
جمعیت بی بال و پری بال و پری بود
تا شوق کشد محمل فرصت مژه بستم
دربار شرر شوخی برق نظری بود
نگذاشت فلک با تو مقابل دل ما را
فریاد که آئینه به دست دگری بود
روزی که گذشتی ز سر خاک شهیدان
هر گرد که در پای تو افتاد سری بود
آخر ز خودم برد به راه تو نشستن
آسودگی شعله کمین سفری بود
دل کشتهٔ یکتائی حسن ست وگرکه
در پیش تو آئینه شکستن هنری بود
بیدل به تمناکدهٔ عرض هوسه
از دل دو جهان شور و ز ماگوش کری بود