پیام کرد مرا بامداد بحر عسل

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی ولیک عاقبت آن بانگ هم رسد به عمل سماع شرفه آبست و تشنگان در رقص حیات یابی از این بانگ آب اقل اقل بگوید آب ز من رستهای به من آیی به آخر آن جا آیی که بودهای اول به جان و سر که از این آب بر سر ار ریزد هزار طره بروید ز مشک بر سر کل شراب خوار که نامیخت با شراب این آب کشد خمار پیاپی تو باش لاتعجل