ز آفتاب سعادت مرا شراباتست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ز آفتاب سعادت مرا شراباتست که ذرههای تنم حلقه خراباتست صلای چهره خورشید ما که فردوسست صلای سایه زلفین او که جناتست به آسمان و زمین لطف ایتیا فرمود که آسمان و زمین مست آن مراعاتست ز هست و نیست برونست تختگاه ملک هزار ساله از آن سوی نفی و اثباتست هزار در ز صفا اندرون دل بازست شتاب کن که ز تأخیرها بس آفاتست حیاتهای حیات آفرین بود آن جا از آنک شاه حقایق نه شاه شهماتست ز نردبان درون هر نفس به معراجند پیالههای پر از خون نگر که آیاتست در آن هوا که خداوند شمس تبریزیست نه لاف چرخه چرخست و نی سماواتست