گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی مردگان را بنشانی و به جان ترسانی ور به مجنون سقطی از لب لیلی آری همچو مخمورکش از رطل گران ترسانی من که چون دیگ بر آتش ز تبش خشک لبم گوش آنم کم از آن چرب زبان ترسانی گرگ هجران پی من کرد و مرا ننگ آورد گرگ ترسد نه من ار تو به شبان ترسانی بادهای گر تو ز تلخی ویم بیم دهی سادهای گر مگسان را تو بخوان ترسانی پاکبازند و مقامر که در این جا جمعند نیست تاجر که تو او را به زیان ترسانی چون خیالات لطیفند نه خونند و نه گوشت که تو تیری بزنی یا به کمان ترسانی