بده یک جام ای پیر خرابات

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
بده یک جام ای پیر خرابات مگو فردا که فی التأخیر آفات به جای باده درده خون فرعون که آمد موسی جانم به میقات شراب ما ز خون خصم باشد که شیران را ز صیادیست لذات چه پرخونست پوز و پنجه شیر ز خون ما گرفتست این علامات نگیرم گور و نی هم خون انگور که من از نفی مستم نی ز اثبات چو بازم گرد صید زنده گردم نگردم همچو زاغان گرد اموات بیا ای زاغ و بازی شو به همت مصفا شو ز زاغی پیش مصفات بیفشان وصفهای باز را هم مجردتر شو اندر خویش چون ذات نه خاکست این زمین طشتیست پرخون ز خون عاشقان و زخم شهمات خروسا چند گویی صبح آمد نماید صبح را خود نور مشکات