سیر نیم سیر نی از لب خندان تو

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
سیر نیم سیر نی از لب خندان تو ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش جان منی چون یکی است جان من و جان تو تشنه و مستسقیم مرگ و حیاتم ز آب دور بگردان که من بنده دوران تو پیش کشی میکنی پیش خودم کش تمام تا که برآرد سرم سر ز گریبان تو گر چه دو دستم بخست دست من آن تو است دست چه کار آیدم بیدم و دستان تو عشق تو گفت ای کیا در حرم ما بیا تا نکند هیچ دزد قصد حرمدان تو گفتم ای ذوالقدم حلقه این در شدم تا که نرنجد ز من خاطر دربان تو گفت که هم بر دری واقف و هم در بری خارج و داخل توی هر دو وطن آن تو خامش و دیگر مخوان بس بود این نزل و خوان تا به ابد روم و ترک برخورد از خوان تو