سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری وصف قلندرست و قلندر از او بری گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست زیرا که آفریده نباشد قلندری دام و دم قلندر بیچون بود مقیم خالیست از کفایت و معنی داوری از خود به خود چه جویی چون سر به سر تویی چون آب در سبویی کلی ز کل پری از خود به خود سفر کن در راه عاشقی وین قصه مختصر کن ای دوست یک سری نی بیم و نی امید نه طاعت نه معصیت نی بنده نی خدای نه وصف مجاوری عجزست و قدرتست و خدایی و بندگی بیرون ز جمله آمد این ره چو بنگری راه قلندری ز خدایی برون بود در بندگی نیاید و نه در پیمبری زینهار تا نلافد هر عاشق از گزاف کس را نشد مسلم این راه و ره بری