نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو از جنگ میترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو ماییم مست ایزدی زان بادههای سرمدی تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننگ شو رفتیم سوی شاه دین با جامههای کاغذین تو عاشق نقش آمدی همچون قلم در رنگ شو در عشق جانان جان بده بیعشق نگشاید گره ای روح این جا مست شو وی عقل این جا دنگ شو شد روم مست روی او شد زنگ مست موی او خواهی به سوی روم رو خواهی به سوی زنگ شو در دوغ او افتادهای خود تو ز عشقش زادهای زین بت خلاصی نیستت خواهی به صد فرسنگ شو گر کافری میجویدت ور ممنی میشویدت این گو برو صدیق شو و آن گو برو افرنگ شو چشم تو وقف باغ او گوش تو وقف لاغ او از دخل او چون نخل شو وز نخل او آونگ شو هم چرخ قوس تیر او هم آب در تدبیر او گر راستی رو تیر شو ور کژروی خرچنگ شو ملکی است او را زفت و خوش هر گونه ای میبایدش خواهی عقیق و لعل شو خواهی کلوخ و سنگ شو گر لعل و گر سنگی هلا می غلط در سیل بلا با سیل سوی بحر رو مهمان عشق شنگ شو بحری است چون آب خضر گر پر خوری نبود مضر گر آب دریا کم شود آنگه برو دلتنگ شو میباش همچون ماهیان در بحر آیان و روان گر یاد خشکی آیدت از بحر سوی گنگ شو گه بر لبت لب مینهد گه بر کنارت مینهد چون آن کند رو نای شو چون این کند رو چنگ شو هر چند دشمن نیستش هر سو یکی مستیستش مستان او را جام شو بر دشمنان سرهنگ شو سودای تنهایی مپز در خانه خلوت مخز شد روز عرض عاشقان پیش آ و پیش آهنگ شو آن کس بود محتاج می کو غافل است از باغ وی باغ پرانگور ویی گه باده شو گه بنگ شو خاموش همچون مریمی تا دم زند عیسی دمی کت گفت کاندر مشغله یار خران عنگ شو