پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری بیمه و سال سالها روح زدهست بالها نقطه روح لم یزل پاک روی قلندری آتش عشق لامکان سوخته پاک جسم و جان گوهر فقر در میان بر مثل سمندری خود خورد و فزون شود آنک ز خود برون شود سیمبری که خون شود از بر خود خورد بری کوره دل درآ ببین زان سوی کافری و دین زر شده جان عاشقان عشق دکان زرگری چهره فقر را فدا فقر منزه از ردا کز رخ فقر نور شد جمله ز عرش تا ثری مست ز جام شمس دین میکده الست بین صد تبریز را ضمین از غم آب و آذری