پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن میسوخت و پر همیزد بر جا که همچنین کن شمع و فتیله بسته با گردن شکسته میگفت نرم نرمک با ما که همچنین کن مومی که میگدازد با سوز می بسازد در تف و تاب داده خود را که همچنین کن گر سیم و زر فشانی در سود این جهانی سودت ندارد آنها الا که همچنین کن دامان پر ز گوهر کرد و نشست بر سر وز رشک تلخ گشته دریا که همچنین کن از نیک و بد بریده وز دامها پریده بر کوه قاف رفته عنقا که همچنین کن رخساره پاک کرده دراعه چاک کرده با خار صبر کرده گلها که همچنین کن صد ننگ و نام هشته با عقل خصم گشته بر مغزها دویده صهبا که همچنین کن خالی شدهست و ساده نه چشم برگشاده لب بر لبش نهاده سرنا که همچنین کن چل سال چشم آدم در عذر داشت ماتم گفته به کودکانش بابا که همچنین کن خاموش باش و صابر عبرت بگیر آخر خامش شدهست و گریان خارا که همچنین کن تبریز شمس دین را بین کز ضیای جانی پر کرده از جلالت صحرا که همچنین کن