صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش تن دنبلیست بر کتف جان برآمده چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی بر عشق حق بچفسد بیصمغ و بیسریش گز میکنند جامه عمرت به روز و شب هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش بیچاره آدمی که زبونست عشق را زفت آمد این سوار بر این اسب پشت ریش خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش