جان جان مایی، خوشتر از حلوایی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
جان جان مایی، خوشتر از حلوایی چرخ را پر کردزینت و زیبایی دایهی هستیها، چشمهی مستیها سرده مستانی، و افت سرهایی باغ و گنج خاکی، مشعلهی افلاکی از طوافت کیوان یافته بالایی وعده کردی کایم، وعده را میپایم ای قمر سیمایم، تو کرا میپایی؟ وقت بخشش جانا، کانی و دریایی وقت گفتن مانا، که شکر میخایی بیتوم پروانی، جای تو پیدا نی در پی تو دلها، خیره و هر جایی هوش را برباید، عمر را افزاید چشم را بگشاید، هرچه تو فرمایی اندران مجلسها، که تو باشی شاها جان نگنجد، تا تو ندهیش گنجایی تلختر جام ای جان، صعبتر دام ای جان آن بود که مانم، تا تو ندهیش گنجایی تلختر جام ای جان، صعبتر دام ای جان آن بود که مانم، بیتو در تنهایی خوشترین مقصودی، با نوا ترسودی آن بود که گویی چونی ای سودایی؟ پختگان را خمری، بهر خامان شیری بهر شیره و شیرت، بین تو خون پالایی عشق تو خوش خیزی، در جگر آمیزی دست تو خونریزی، دست را نالایی گر شود هر دستی دستگیر مستی نیست چاره پیدا، تا تو ناپیدایی روحها دریادان، جسمها کفها دان تو بیا، ای آنک گوهر دریایی سیدی مولایی، مسکنی مشوایی مبدع الاشیاء مسکرالاجزاء فالقالصباح، خالقالرواح یا کریم الراح، ساعة السقاء من نهادم دستم، بر دهان مستم تا تو گویی که تو دادهی گویایی