فریفت یار شکربار من مرا به طریق

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
فریفت یار شکربار من مرا به طریق که شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق چه چاره آنچ بگوید ببایدم کردن چگونه عاق شوم با حیات کان و عقیق غلام ساقی خویشم شکار عشوه او که سکر لذت عیش است و باده نعم رفیق به شب مثال چراغند و روز چون خورشید ز عاشقی و ز مستی زهی گزیده فریق شما و هر چه مراد شماست از بد و نیک من و منازل ساقی و جامهای رحیق بیار باده لعلی که در معادن روح درافکند شررش صد هزار جوش و حریق روا بود چو تو خورشید و در زمین سایه روا بود چو تو ساقی و در زمانه مفیق گشای زانوی اشتر بدر عقال عقول بجه ز رق جهانی به جرعههای رقیق چو زانوی شتر تو گشاده شد ز عقال اگر چه خفته بود طایرست در تحقیق همیدود به که و دشت و بر و بحر روان به قدر عقل تو گفتم نمیکنم تعمیق کمال عشق در آمیزشست پیش آیید به اختلاط مخلد چو روغن و چو سویق چو اختلاط کند خاک با حقایق پاک کند سجود مخلد به شکر آن توقیق